دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 8281
تعداد نوشته ها : 10
تعداد نظرات : 0
Rss
طراح قالب
GraphistThem273
جگر گوشه



هر شخصی تو زندگیش می تونه یه جگر گوشه داشته باشه منم دوتا جگر گوشه دارم البته پدر و مادر و همسر به کنار این دو تا از خونه خودم هستن ابو الفضل و امیر حسین ...
ابوالفضل یه پسریه خیلی گوشه گیر و نازک نارجی و مظلوم خیلی هم بابایی...خیلی دوستش دارم ...شاید یه کم بیشتر از امیر حسین ..درسش خوبه یعنی عالیه کلاس سوم میره امیدوارم به انچه که حقشه تو زندگی برسه یعنی حق باباشو از این زندگی بگیره امیدوارم

البته دومی که امیر حسینه ...یه پسر شیطون بازیگوش و شیرین زبون خیلی هم داداششو اذیت می کنه پسر مهربونه ..دلسوز..ولی یه کم شره ..همه فامیل از دستش به عذابن یعنی هر موقع جایی بخوایم بریم به نظرم همه تو دلشون می گن اخ بازم امیر حسین ...شش سالش بیشتر نیستا ولی همه رو کن فیکون می کنه ...خدا نگهدارش باشه امسال دیگه باید بره پیش دبستانی ..یه نصف روز هم یه نصفه روزه برا مادرش ...هههه...///خدا پشت و پناهش باشه
دسته ها :

نگران هیچ چیزنباشید همیشه یک راه حل وجود دارد

روزگاری یک دهقان در قریه زندگی می کرد که باید پول زیادی را که از یک پیرمرد قرض گرفته بود، پس می داد.

دهقاندختر زیبایی داشت که خیلی ها آرزوی ازدواج با او را داشتند. وقتی پیرمرد طمعکار متوجه شد دهقان نمی تواند پول او را پس بدهد، پیشهاد یک معامله کرد وگفت اگر با دختر دهقان ازدواج کند قرض او را می بخشد، و دخترش از شنیدن این حرف به وحشت افتاد و پیرمرد کلاه بردار برای اینکه حسن نیت خود را نشانبدهد گفت: ...

اصلا یک کاری می کنیم، من یک سنگریزه سفید و یک سنگریزه سیاه در کیسه ای خالی می اندازم، دختر تو باید با چشمان بسته یکی از این دو را بیرون بیاورد. اگر سنگریزه سیاه را بیرون آورد باید همسر من بشود و بدهی بخشیده می شود و اگر سنگریزه سفید را بیرون آورد لازم نیست که با من ازدواج کند و بدهی نیز بخشیده می شود، اما اگر او حاضر به انجام این کار نشود باید پدر به زندان برود.

این گفت و گو در جلوی خانه کشاورزانجام شد و زمین آنجا پر از سنگریزه بود. در همین حین پیرمرد خم شد و دو سنگریزه برداشت. دختر که چشمان تیزبینی داشت متوجه شد او دو سنگریزه سیاه از زمین برداشت و داخل کیسه انداخت. ولی چیزی نگفت!

سپس پیرمرد از دخترک خواست که یکی از آنها را از کیسه بیرون بیاورد.

دخترکدست خود را به داخل کیسه برد و یکی از آن دو سنگریزه را برداشت و به سرعت وبا ناشی بازی، بدون اینکه سنگریزه دیده بشود، وانمود کرد که از دستش لغزیده و به زمین افتاده. پیدا کردن آن سنگریزه در بین انبوه سنگریزه های دیگر غیر ممکن بود.

در همین لحظه دخترک گفت: آه چقدر من دست و پا چلفتی هستم! اما مهم نیست. اگر سنگریزه ای را که داخل کیسه است دربیاوریم معلوم می شود سنگریزه ای که از دست من افتاد چه رنگی بوده است....

وچون سنگریزه ای که در کیسه بود سیاه بود، پس باید طبق قرار، آن سنگریزه سفید باشد. آن پیرمرد هم نتوانست به حیله گری خود اعتراف کند و شرطی را که گذاشته بود به اجبار پذیرفت و دختر نیز تظاهر کرد که از این نتیجه حیرت کرده است.
دسته ها :


روزی از دانشمندی ریاضیدان نظرش را درباره زن و مرد پرسیدند.جواب داد:
اگر زن یا مرد دارای ( اخلاق) باشند پس مساوی هستند با عدد یک =۱
اگر دارای (زیبایی) هم باشند پس یک صفر جلوی عدد یک میگذاریم =۱۰
اگر (پول) هم داشته باشند دوتا صفر جلوی عدد یک میگذاریم =۱۰۰
اگر دارای (اصل و نصب) هم باشند پس سه تا صفر جلوی عدد یک میگذاریم =۱۰۰۰
ولی اگر زمانی عدد یک رفت (اخلاق) چیزی به جز صفر باقی نمی ماند و صفرهم به تنهایی هیچ نیست ،
پس آن انسان هیچ ارزشی نخواهد داشت !
دسته ها :
X