دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 8280
تعداد نوشته ها : 10
تعداد نظرات : 0
Rss
طراح قالب
GraphistThem273
جگر گوشه



هر شخصی تو زندگیش می تونه یه جگر گوشه داشته باشه منم دوتا جگر گوشه دارم البته پدر و مادر و همسر به کنار این دو تا از خونه خودم هستن ابو الفضل و امیر حسین ...
ابوالفضل یه پسریه خیلی گوشه گیر و نازک نارجی و مظلوم خیلی هم بابایی...خیلی دوستش دارم ...شاید یه کم بیشتر از امیر حسین ..درسش خوبه یعنی عالیه کلاس سوم میره امیدوارم به انچه که حقشه تو زندگی برسه یعنی حق باباشو از این زندگی بگیره امیدوارم

البته دومی که امیر حسینه ...یه پسر شیطون بازیگوش و شیرین زبون خیلی هم داداششو اذیت می کنه پسر مهربونه ..دلسوز..ولی یه کم شره ..همه فامیل از دستش به عذابن یعنی هر موقع جایی بخوایم بریم به نظرم همه تو دلشون می گن اخ بازم امیر حسین ...شش سالش بیشتر نیستا ولی همه رو کن فیکون می کنه ...خدا نگهدارش باشه امسال دیگه باید بره پیش دبستانی ..یه نصف روز هم یه نصفه روزه برا مادرش ...هههه...///خدا پشت و پناهش باشه
دسته ها :

نگران هیچ چیزنباشید همیشه یک راه حل وجود دارد

روزگاری یک دهقان در قریه زندگی می کرد که باید پول زیادی را که از یک پیرمرد قرض گرفته بود، پس می داد.

دهقاندختر زیبایی داشت که خیلی ها آرزوی ازدواج با او را داشتند. وقتی پیرمرد طمعکار متوجه شد دهقان نمی تواند پول او را پس بدهد، پیشهاد یک معامله کرد وگفت اگر با دختر دهقان ازدواج کند قرض او را می بخشد، و دخترش از شنیدن این حرف به وحشت افتاد و پیرمرد کلاه بردار برای اینکه حسن نیت خود را نشانبدهد گفت: ...

اصلا یک کاری می کنیم، من یک سنگریزه سفید و یک سنگریزه سیاه در کیسه ای خالی می اندازم، دختر تو باید با چشمان بسته یکی از این دو را بیرون بیاورد. اگر سنگریزه سیاه را بیرون آورد باید همسر من بشود و بدهی بخشیده می شود و اگر سنگریزه سفید را بیرون آورد لازم نیست که با من ازدواج کند و بدهی نیز بخشیده می شود، اما اگر او حاضر به انجام این کار نشود باید پدر به زندان برود.

این گفت و گو در جلوی خانه کشاورزانجام شد و زمین آنجا پر از سنگریزه بود. در همین حین پیرمرد خم شد و دو سنگریزه برداشت. دختر که چشمان تیزبینی داشت متوجه شد او دو سنگریزه سیاه از زمین برداشت و داخل کیسه انداخت. ولی چیزی نگفت!

سپس پیرمرد از دخترک خواست که یکی از آنها را از کیسه بیرون بیاورد.

دخترکدست خود را به داخل کیسه برد و یکی از آن دو سنگریزه را برداشت و به سرعت وبا ناشی بازی، بدون اینکه سنگریزه دیده بشود، وانمود کرد که از دستش لغزیده و به زمین افتاده. پیدا کردن آن سنگریزه در بین انبوه سنگریزه های دیگر غیر ممکن بود.

در همین لحظه دخترک گفت: آه چقدر من دست و پا چلفتی هستم! اما مهم نیست. اگر سنگریزه ای را که داخل کیسه است دربیاوریم معلوم می شود سنگریزه ای که از دست من افتاد چه رنگی بوده است....

وچون سنگریزه ای که در کیسه بود سیاه بود، پس باید طبق قرار، آن سنگریزه سفید باشد. آن پیرمرد هم نتوانست به حیله گری خود اعتراف کند و شرطی را که گذاشته بود به اجبار پذیرفت و دختر نیز تظاهر کرد که از این نتیجه حیرت کرده است.
دسته ها :


روزی از دانشمندی ریاضیدان نظرش را درباره زن و مرد پرسیدند.جواب داد:
اگر زن یا مرد دارای ( اخلاق) باشند پس مساوی هستند با عدد یک =۱
اگر دارای (زیبایی) هم باشند پس یک صفر جلوی عدد یک میگذاریم =۱۰
اگر (پول) هم داشته باشند دوتا صفر جلوی عدد یک میگذاریم =۱۰۰
اگر دارای (اصل و نصب) هم باشند پس سه تا صفر جلوی عدد یک میگذاریم =۱۰۰۰
ولی اگر زمانی عدد یک رفت (اخلاق) چیزی به جز صفر باقی نمی ماند و صفرهم به تنهایی هیچ نیست ،
پس آن انسان هیچ ارزشی نخواهد داشت !
دسته ها :

طوطی

کی بود کی بود؟ طوطی بود

ظرف دونه ش قوطی بود

تخمه با پوست داشت

مغزشو خیلی دوست داشت

دیدم پای آیینه

نشسته فیلم می بینه

فیلمی که توش یه طوطی بود

ظرف دونه ش قوطی بود

دسته ها :
داستان بسیار زیبا

🌸روزی حضرت محمد (ص) از امام علی (ع) پرسیدند اگر بنده ای را در حال ارتکاب گناهی دیدی چه میکنی.

🌸حضرت علی ع پاسخ دادند : گناه آن بنده را می پوشانم تا کسی با خبر نشود

🌸حضرت محمد (ص) گفت اگر دوباره او را در حال گناه دیدی چه میکنی امام علی (ع) دوباره همان پاسخ داد

🌸برای سومین مرتبه حضرت محمد همین سوال کردند و حضرت علی همان جواب را دادند

🌸آنگاه حضرت محمد (ص) رو به مردم کردند و گفتند جوانمردی جز علی (ع) نیست و همیشه سعی کنید برای برادران خود پرده پوشی کنید
دسته ها :
چند داستان کوتاه

علم اندوزی
«لقمان حکیم به فرزندش فرمود: با دانشمندان هم نشینی کن! همانا خداوند دل های مرده را به حکمت زنده می کند. ، چنان که زمین را به آب باران».(1)
کورحقیقی « فقیری به در خانه بخیلی آمد، گفت: شنیده ام که تو قدرتی از مال خود را نذر نیازمندان کرده ای و من در نهایت فقرم ،
به من چیزی بده بخیل گفت: من نذر کوران کرده ام. فقیر گفت : من هم کور واقعی هستم ، زیرا اگر بینا می بودم ، از در خانه خداوند به در خانه کسی مثل تو نمی آمدم.»(2)
آزادگی
«همسر مرد آزاده ای به او گفت: نمی بینی که یارانت به هنگام گشایش، در کنار تو بودند و اینک که به سختی افتاده ای ، تو را ترک کرده اند؟ او گفت : از بزرگواری آنهاست که به هنگام توانایی، از احسان ما بهره می بردند و حال که ناتوان شده ایم ، ما را ترک کرده اند.»(3)
غیبت
«به بزرگی گفتند : هیچ ندیدم که از کسی غیبت کنی گفت: از خود خشنود نیستم، تا به نکوهش دیگران بپردازم». (4)
سخن چینی «مردی به اندیشمندی گفت: فلان شخص، دیروز از تو بدگویی می کرد. اندیشمند گفت : از چیزی سخن گفتی که او از روبه رو گفتن آن با من شرم داشت»(5)
تجسس
«حکیمی گفته است: آن که عیب های پنهانی مردم را جست و جو کند، دوستی های قلبی را بر خود حرام می کند.»(6)
غفلت «به عارفی گفتند: ای شیخ! دل های ما خفته است که سخن تو در آن اثر نمی کند چه کنیم ؟ گفت: کاش خفته بودی که هرگاه خفته را بجنبانی ، بیدار می شود؛ حال آنکه دل های شما مرده است که هر چند بجنبانی ، بیدار نمی شود.»(7)
بخل
بخیلی سفارش ساخت کوزه و کاسه ای را به کوزه گر داد. کوزه گر پرسید: بر کوزه ات چه نویسم ؟ بخیل گفت بنویس «فمن شرب منه فلیس منی؛ هر کس از آن آب بنوشد از من نیست » (بقره 249) باز کوزه گر پرسید: بر کاسه ات چه نویسم؟ بخیل گفت بنویس « و من لم یطعمه فانه منی؛ هر کس از آن بخورد از من نیست .» (بقره 249)(8) تکبر «آورده اند که روزی عابدی نمازش را به درازا کشید و چون نگریست مردی را دید که به نشانه خشنودی در وی می نگرد ، عابد او را گفت : آنچه از من دیدی ، تو را به شگفتی نیاورد که ابلیس نیز روزگاری دراز، با دیگر فرشتگان به پرستش خدا مشغول بود و سپس چنان شد که شد .»(9)
افسوس
پادشاه به هنگام مردن گویند پادشاهی به بیماری سختی مبتلا شد. طبیب از او خواست که وصیتش را بیان کند. در این هنگام ، پادشاه برای خود کفنی انتخاب کرد. سپس دستور داد تا برایش قبری آماده کنند. آن گاه نگاهی به قبر انداخت و گفت « ما أغنی عنی مالیه هلک عنی سلطانیه؛ مال و ثروتم هرگز مرا بی نیاز نکرد، قدرت من نیز از دست رفت.» (حاقه 28 و 29) و در همان روز جان داد .(10)
عقل،بزرگترین نعمت الهی
«روزی پادشاهی به بهلول گفت : بزرگترین نعمت های الهی چیست؟ بهلول جواب داد : بزرگترین نعمت های الهی عقل است. خواجه عبدالله انصاری نیز در مناجات خود گوید: خداوندا آن که را عقل دادی ، چه ندادی و آن که را عقل ندادی ، چه دادی؟»(11)
 محافظت از خویشتن
« پادشاهی به عارفی رسید، از او پندی خواست. عارف گفت: هر آنچه را در آن امید رستگاری است، بگیر و آنچه را در آن خطر هلاکت است ، رها کن»(12)
عبرت
« گویند: روزی خلیفه از محلی می گذشت ، دید که بهلول ، زمین را با چوبی اندازه می گیرد. پرسید: چه می کنی؟ گفت: می خواهم دنیا را تقسیم کنم تا ببینم به ما چه قدر می رسد و به شما چه قدر؟ هر چه سعی می کنم ، می بینم که به من بیشتر از دو ذارع (حدود یک متر) نمی رسد و به تو هم بیشتر از این مقدار نمی رسد.»(13)
خطر سلامتی و آسایش
«آورده اند روزی حاکم شهر بغداد از بهلول پرسید: آیا دوست داری که همیشه سلامت و تن درست باشی؟ بهلول گفت : خیر زیرا اگر همیشه در آسایش به سر برم ، آرزو و خواهش های نفسانی در من قوت می گیرد و در نتیجه ، از یاد خدا غافل می مانم. خیر من در این است که در همین حال باشم و از پروردگار می خواهم تا گناهانم را بیامرزد و لطف و مرحتمش را از من دریغ نکند و آنچه را به آن سزاوارم به من عطا کند.»(14)
دسته ها :

 


«گزیده ای از پندها و جملات قصار»

نه مرگ آنقدر ترسناک است و نه زندگی آنقدر شیرین که آدمی پای برشرافت خود گذارد.حضرت علی (ع)

********پند ها و جملات قصار*********

 سه جمله برای موفقیت:ا  دانستن بیش از دیگران  - کار کردن بیش از دیگران  -  انتظار کمتر از دیگران ......... ویلیام شکسپیر

********پند ها و جملات قصار*********

 اگر طلب دشمن هستی خود را از دوستانت برتر بدان
ولی اگر دوست می‌خواهی بگذار دوستانت خود را از تو برتر بدانند . . .
(دیل کارنگی)

  ********پند ها و جملات قصار*********

 وقتی برنده میشوی، نیازی به توضیح نداری! ....  وقتی می بازی نباید آنجا باشی که توضیح دهی!ا......... آدولف هیتلر

 ********پند ها و جملات قصار*********

 هیچگاه در دنیا خود را با دیگران مقایسه نکن! که اگر چنین کنی به خود توهین کرده ای!

آلن سترایک

 ********پند ها و جملات قصار*********

  برنده شدن همیشه به این معنی نیست که اولین باشی، بلکه بدین معنی است که بهتر از قبل عمل کرده باشی! ......... بونی بلیر 

********پند ها و جملات قصار*********

 من نخواهم گفت که هزار بار اشتباه کرده ام!بلکه خواهم گفت: هزار راه پیدا کرده ام که نتیجه نادرست خواهد داد! ........... توماس ادیسون

********پند ها و جملات قصار*********

 قبول کنید که هرکسی خطرناک است و قبول کنید که هیچکس خیلی خطرناک! نیست! ............ آبراهام لینکلن

********پند ها و جملات قصار*********

اگر کسی بگوید که هرگز در زندگیش استباه نکرده است بدین معنی است که هرگز سعی نکرده است چیز چدیدی را آزمایش کند! ........ آلبرت انشتاین

  ********پند ها و جملات قصار*********
تردیدها به ماخیانت می کنند تا به آنچه لیاقتش را داریم نرسیم . . .

(شکسپیر)

 ********پند ها و جملات قصار*********

 چهار چیز را هیچگاه نشکنید: اعتماد، قول، رابطه و قلب! زیرا اینها وقتی می شکنند، صدایی ندارند ولی درد زیادی دارند! ........ چارلز

 ********پند ها و جملات قصار*********

 اگر بخواهید دائم درمورد انسانها قضاوت کنید، هرگز فرصت دوست داشتن آنها را نخواهید داشت! .......... مادر ترسا

 ********پند ها و جملات قصار*********

 در روزگاری که لبخند آدمها بخاطر شکست توست ، برخیز تا بگریند آدمها ( کوروش کبیر )

 ********پند ها و جملات قصار*********

 شاید چشم‌های ما نیاز داشته باشند که گاهی با اشک‌های‌مان شسته شوند،
تا بار دیگر زندگی را با نگاه شفاف‌تری ببینیم.  الکس تان

 ********پند ها و جملات قصار*********

 هیچ می دانی فرصتی که از آن بهره نمی گیری ،آرزوی دیگران است.(جک لندن)

 ********پند ها و جملات قصار*********

 آدم فقیر حق بی شعور بودن و احمق بودن را ندارد . لاروشفوکولد "

دسته ها :
💠لحظه ورود حضرت زهرا(س) به قیامت💠

🔳 روزی پیامبر خدا(ص) بر فاطمه(س) وارد شد و او را اندوهناک یافت. فرمود: دخترم! چرا اندوهگینی؟
فاطمه(س) پاسخ داد: پدر جان! یاد قیامت و برهنه محشور شدن مردم در آن روز، رنجم می دهد.
پیامبر(ص) فرمودند: آری دخترم! آن روز، روز بزرگی است؛ امّا جبرئیل از سوی خداوند برایم خبر آورد، من اوّلین کسی هستم که برانگیخته می‌شوم. سپس ابراهیم و آنگاه همسرت، علیّ بن ابی طالب. پس از آن، خداوند جبرئیل را همراه هفتاد هزار فرشته به سوی تو می‌فرستد. وی هفت گنبد از نور بر فراز آرامگاهت برقرار می‌سازد.
🔸آنگاه اسرافیل لباس‌های بهشتی برایت می‌آورد و تو آنها را می‌پوشی.
🔸 فرشته دیگری به نام زوقائیل مرکبی از نور برایت می‌آورد که مهارش از مروارید درخشان و جهازش از طلاست. تو بر آن مرکب سوار می‌شوی و زوقائیل آن را هدایت می‌کند.
🔸 در این حال، هفتاد هزار فرشته با پرچم‌های تسبیح پیشاپیش تو راه می‌روند.
🔸اندکی که رفتی، هفتاد هزار حورالعین، در حالی که شادند و دیدارت را به یکدیگر بشارت می‌دهند، به استقبالت می‌شتابند. به دست هر یک از حوریان منقلی از نور است که بوی عود از آن بر می‌خیزد ... آنها در طرف راستت قرار گرفته، همراهت حرکت می‌کنند.
🔸فاطمه جان، هنگامی که به وسط جمعیّت حاضر در قیامت می‌رسی، کسی از زیر عرش پروردگار، به گونه‌‌ای که تمام مردم صدایش را بشنوند، فریاد می‌زند:
🔶 چشم‌ها را فرو پوشانید و نظرها را پایین افکنید تا صدّیقه فاطمه، دخت پیامبر(ص) و همراهانش عبور کنند.
🔸هنگامی که به همان اندازه از آرامگاهت دور شدی، مریم دختر عمران، همراه هفتاد هزار حورالعین به استقبالت می‌آید و بر تو سلام می‌گوید. آنها سمت چپت قرار می‌گیرند و همراهت حرکت می کنند.
🔸آنگاه مادرت خدیجه، اوّلین زنی که به خدا و رسول او ایمان آورد، همراه هفتاد هزار فرشته که پرچم‌‌های تکبیر در دست دارند، به استقبالت می‌آیند.
🔸وقتی به جمع انسان‌ها نزدیک شدی، حوّاء با هفتادهزار حورالعین به همراه آسیه نزدت می‌آید و با تو رهسپار می‌شود.

📕 بحارالأنوار، ج ‏43، ص 225.

دسته ها :

یه چند تا ضرب المثل  ناب

بار کج به منزل نمیرسد !

با رمال شاعر است، با شاعر رمال، با هر دو هیچکدام با هرهیچکدام هر دو !

بازی اشکنک داره ، سر شکستنک داره !

بازی بازی، با ریش بابا هم بازی !

با سیلی صورت خودشو سرخ نگه میداره !

با کدخدا بساز، ده را بچاپ !

با گرگ دنبه میخوره، با چوپان گریه میکنه !

بالابالاها جاش نیست، پائین پائین ها راش نیست !

بالاتو دیدیم ، پائینتم دیدیم !

با مردم زمانه سلامی و والسلام .

تا گفته ای غلام توام، میفروشنت !

با نردبان به آسمون نمیشه رفت !

با همین پرو پاچین، میخواهی بری چین و ماچین ؟

باید گذاشت در کوزه آبش را خورد !

با یکدست دو هندوانه نمیشود برداشت !

با یک گل بهار نمیشه !

به اشتهای مردم نمیشود نان خورد !

به بهلول گفتند ریش تو بهتره یا دم سگ ؟ گفت اگر از پل جستم رریش من و گرنه دم سگ !

بجای شمع کافوری چراغ نفت میسوزد !

بچه سر پیری زنگوله پای تابوته !

بچه سر راهی برداشتم پسرم بشه، شوهرم شد !
دسته ها :
دزد باورها

گویند روزی دزدی در راهی بسته ای یافت که در آن چیز گرانبهایی بود و دعایی نیز پیوست آن بود. آن شخص بسته را به صاحبش بازگرداند.

او را گفتند : چرا این همه مال را از دست دادی؟

گفت: صاحب مال عقیده داشت که این دعا، مال او را حفظ می کند و من دزد مال او هستم، نه دزد دین! اگر آن را پس نمی دادم و عقیده صاحب آن مال خللی می یافت، آن وقت من، دزد باورهای او نیز بودم و این کار دور از انصاف است.

دسته ها :
X